سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داشتیم بایک ماشین  پراید مسافر کش از شهر به طرف خونه می رفتیم که راننده تاکسی یک نوار هایده گذاشته بود وخیلی خوشحال بود ومی خندیدبهش گفتم صدای نوارت راکم کن ولیکم نمی کرد تا اینکه یک شیخ یا طلبه که نمی دونم بهش چه میگن را دید که ظاهرا از آشنای اون مرد بود واسه اون طلبه ایستاد وتا این طلبه را دید نوار آغاسی گذاشت وزد گریه و من که فقط می خندیدم  به اون مرد گفتم نگهدار  می خوام پیاده  بشم گفت چرا  گفتم واسه بعضی چیزها  یک هو دیدم شیخ گفت که این نوارت را  عوض کن ونوار دیگه بگذار  واون  راننده  گفت باشه اتفاقا هر چه گشت نوار مداحی پیدا نکرد وهمین طور می گشت که شیخ خودش دست کرد ویک نوار گذاشت که نوار بندری بود وشیخ به اون مرد که اسمش را صدازد گفت این دیگه چیه ومن به شیخ تمام ماجرا را گفتم وراننده مرا وسط راه پیاده کرد ولی ناراحت نشدم
   مدیر وبلاگ
کمی متفاوت
کلبه مهربونی ما همیشه جا برای شما داره فقط مهربون بشنیم جامون بشه اینجا ساحل کویر جنگل کوه همه را داره
نویسندگان وبلاگ -گروهی
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :17
بازدید دیروز :72
کل بازدید : 422850
کل یاداشته ها : 432


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ