سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روز خوبی بود کنار پنجره نشسته بودم به گلدان بزرگی  که یگ گل زینتی را در خود جای داشت خیره بودم

 گلی که حتی با گل های زیبایش مغموم بود 

 در کنارم قفسی بود که پرنده ای در خود جای داده بود بلبلی که صدایش هر چند زیبا بود ولی طراوت آزادی را نداشت

در فکر این بودم که چرا همه در قفس حبس شده ایم

 چرا مادر من از آشپزخانه خود فاصله نمی گیرد  وحتی من حبس افکار خود شده ام چرا پرنده آزاد نباشد وچرا گل سر جای خود نباشد

 به حدی خانه ساکت بود

 که صدای چیک چیک ساعت  به بلندترین صدای حاضر در ان لحظه تبدیل شده بود

 که ناگهان مادرم از آشپز خانه بیرون امد و من گلدان را در دست گرفته بودم تا آنرا سرجای خود بگذارم

 مادرم رفت تا  اب پرنده را عوض کند در همین لحضه در قفس باز شد پرنده پرواز کرد و من متحیر گلدان از دستم افتاد چه اتفاقی انچه را که ارزویش می کردم همه با هم اتفاق افتاد همه ازاد شدن


   مدیر وبلاگ
کمی متفاوت
کلبه مهربونی ما همیشه جا برای شما داره فقط مهربون بشنیم جامون بشه اینجا ساحل کویر جنگل کوه همه را داره
نویسندگان وبلاگ -گروهی
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :62
بازدید دیروز :69
کل بازدید : 423124
کل یاداشته ها : 432


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ