استخوانهای بی پلاک
وقتی داستان مردمانی را می خوانم که 30 سال به زیر خاک در جای خفته اند که جانشان را داده اند خود را گم می کنم
بدنم می لرزد وگاهی به گریه می افتم و.... به فکر مادرانی می افتم که تمام نگاهشان همان تابوت خالی است و دیگر نای اشک ریختن
ندارند.
انهایی که درس یعقوب را خوب خوانده اند. انهایی که یوسفشان دیگر استخوان های بی پلاک نیست . اری مادرانی است که یوسف فاطمه را
دیگر گمشده خود می دانند . مادرانی که هنوز ارزوی دیدن پلاک گمشده فرزندشان را دارند مادرانی که نمی دانند شب های جمعه به
کدام خانه روند. و انانی که بر سر قبور شهدای گمنامشان می روند چنان فرزندشان را صدا می زنند که احساس حضورشان
برایت به تصویر کشیده می شود.یادشان را گرامی میداریم
ای کاش من بی سر و پا می تونستم فقط یک لحظه جای این گروه از مردم باشم.
کاش امسال امام رضا ما را باز می طلبید یکبار دیگه برم پابوسش
من که بی خود میشوم در طلبت ناگذیر
تورا طلب می کنم تو هم مرا بپذیر
خیلی دل تنگ آقا شدم
آقای فقیران
شاید شما به خانه خدا و کربلا و ... رفته باشید
من هیچ کدوم را نرفتم جز حرم اقا امام رضا
اگر بهم بگن ارزو میکنی کجا باشی
باور کنید
میگم تا ابد زیر گنبد و رواق های امام
ای کاش امشب شب جمعه
شب آقا امام زمان که مادرش قسمش می دم دعام مستجاب شه
ولی افسوس که این لیاقت را ندارم
ولی از همین جا دعا می کنم
شاید مرا بخوانی شاید مرا بدانی می دانم که می دانی
من به تو محتاجم نه تو به من اقا پس چه کنم رسم به حرمت مولا
تو دریای بی کران محبتی و من ذره ای بو نبرده ام ز کرمت مولا
خودت دعایی کن شاید ببینمت
حتی به خواب راضیم روی گلت ببینم
پس کمی روسیاهیم را ببین آقا دیگه باید چطور دعا کنم
شما دوستان اگر دعایی دارید که در این امر باشه پیشنهاد بدین ممنون میشم
خوتهر یا برادر گرامی من مهدی خیلی کوچک تر از نصیحت کردنم ببخشید بخاطر انتخاب موضوع
وقتی وارد یک محیط شدی دیدی همه دکتر و پرفسور بودن سعی کن سکوت کنی حتی اگر پرفسور بودی
وقتی دوتا خانم با هم حرف می زنن سعی کن سرت را پایین بندازی سلام کنی نه مثل دیونه بگی سلام با یک دهان باز که خیلی برای من
اقلا درد اوره
و قتی استاد پرسید چرا دیر اومدی . نگو خواب ماندم . نگو ماشین خراب شد . بگو برق نبود پیراهنم را اتو بزنم تا استاد بدونه دانشجوش بهش
احترام میزاره
و قتی تو اتوبوس نشستی گوشیت را در نیار اصلا در نیار چه برسه موزیک گوش بدی
تو خونه به بابات احترام دو چندان بزار به مادرت هنوز بیشتر . تا وقتی خونه نباشی به یادت باشن
سعی کن دوستت مثل خودت باشه . هم نظر هم عقیده با یک وضع مالی ، نه مثل من و شما که می خونی (شوخی کردم ببخشید)
سعی کن تو کلاس با کسی حرف نزنی جز استاد اینم نه وسط درس دادن چون استاد دوست نداره حرفش قطع بشه
صبح صدقه یادت نره برنامه امروزت را از دیشب باید نوشته باشی
وقتی دوستت حرف میزنه سکوت کن و فقط گوش کن اگر می تونی به چهره اش نگاه کن بهت بیشتر علاقمند میشه
وقتی رفتی در یک جمع تلفنت را خاموش کنی خیلی بهتره تا سکوت را انتخاب کنی
وقتی می خندی بلند نخند به حدی بخند که طرف بفهمه که اونقدر هم اخمو نیستی
و قتی خواستی طعنه بزنی به جک بگو تا طرف هم بخنده هم فکر کنه ببینه معنای جکت چی بوده
سعی کن تابع جمع باشی نه فرد خاصی البته اگر جمع مثبت بود
آخربش درس نخون ولی کتاب زیاد بخون چون امروز مدرک ها گرد گیری هم نمیشه و کتاب ها امروز امپراطوری های بزرگ را ساختن
نه این مدرک قلابی فلان دانشگاه ها
نظر بی خیال فقط خوانده باشی کافیه
خواستی کپی بگیری اسمی هم از منبع ببر .با تشکر از لطفتون
در شروع یک خواهش نه یک التماس می کنم .لطف کنید سیگار نکشید .این قیلیان میوه ای را بزنید کنار.
احمد پسر عمه پدرم
او فقط 17 سال داشت که خود را در دام و چنگال این پدیده حریص گرفتار دید
از زبان خودش بگویم
مهدی جون خودت می دونی من ناخواسته افتادم به این راه کثیف
وقتی اولین قدم را بر داشتم کسی نفهمید که نشستن تو جمعی بود که همه اهل دود بودن من یک نخ سیگار کشیدم
من فقط 15 سالم بود ! به خدا نمی دونی چه خود را بزرگ می دیدم اون لحظه.
قدم بعدیم برداشتن پول زیاد از مادرم و پدرم بود که اونا هم بخاطر تک پسر بودن خانواده بدون سوال ونه گفتن چشم بسته می دادند
منم سیگار می خریدم و یک سری چیزهای دیگه با دوستام خوش می گذشت
1 سال بعد من رفتم خونه حمید دوستی که دوستم نبود حالا می دونم دشمنم بوده بهم گفت احمد تا حالا دود شیرین خوردی منم گفتم نه
گفت بیا بابا حال کن برای خودت منم نشستم دید اره با حاله من 5 دقیقه نشستم پیشش که بعدش نفهمیدم چی شد
این حمید مرا با دادن چند بار دود خوردن معتادم کرد
بعدش می دونی که این دسته از جماعت تا بدونن معتاد شدی بهت مواد نمی دن
این دقیقا شروع ماجرا بود
من مجبور شدم یک مدت کار کنم که بازم از بابام پول می گرفتم
روز به روز بد تر شدم
دیدم نمی تونم کار کنم دیگه باباو مامان هم که اصلا اهل سوال نبودن باز پول می دادن
تا اینکه دیگه پول نداد
تا اینکه ما جرا به جایی رسید که یکی از دوستام بهم گفت احمد بیا بریم دزدی
بدتر شد
بعدش ما را در دزدی 12 گرفتن که یک موتور بود
ما را بردن اگاهی زدنم تا به حرف اومدم گفتم اره من دزدی کردم
بعد از 24 ساعت که در بازداشت گاه بودم اومدن دیدن من از حال رفتم
و به بابام گفته ودن این نه فقط دزد ایشون معتاد هم هست بابام همونجا افتاد از حال رفت و مامانم اینقر گریه کرد که آرزو کردم آب بشم برم ز
زیر خاک بابام مرا ازاد کرد اوردنم . اینجا حالا دارم ترک می کنم فقط دعا کن مهدی دارم میمرم.
خدا را شکر احمد از این دام اومد بیرون و حالا هم رفته مشهد
خدا کنه هیچ کسی معتاد نشه
احمد خیلی حرف های دیگه هم زد که خیلی ادم را به درد می اورد
کمی ان طرف خلیج
صدای جیغ زنان و ناله های بی امان کودکان را بشنو
کمی به بحرین فکر کن
به مردم مظلوم و بی گناهی که ال لعین سعود و خلیفه
انان را به گناه
شیعه بودنشان به زیر اتش می گیرد
به کودکی فکر کن که تنها گناهش فریاد الموت ال سعود مادرش بوده
نگذاریم باز خون برادرانمان ریخته شود و سال ها بعد حسرت بخوریم
کمی اتحاد می خواهیم
صاحب الزمان می خواهیم
ولی دیگر سکوت امانمان را بریده
تا کی بنشینیم و مرگ بر این و ان گوییم
کمی به خود اییم
تا هزار سال دیگر نگویند ما از مردمان کوفه ایم
نگذاریم دل مادرمان زهرای مرضبه به درد اید
نگذارید دستان شیعه به سوی نا اهلان دراز باشد
ما مسلمانیم
سالهاست که کشور چین و روسیه خود را به نام
کشور های بی دین در جهان معرفی کرده اند
اما انها در نام بی دین هستند
چرا که انها از ما مسلمانان همه مسلمان ترند
انان سود مردم جهان را می خواهند که این خواسته هر دین خدایی می باشد
اما کشورهای به ظاهر دین دار و خدا پرست را ببینیم
و در یک تحلیل ساده
می بینیم که متاسفانه انان نشانه ای از خدا پرستی جز دز کلام ندارند
حتی کشور های حوزه خلیج کشور های بزرگ اسلامی
کشوری همچون عربستان امارات و بحرین و...
ما همگی اگاه شده ایم که همه کشور ها تجارتشان بیشتر در دست دولتشان می چرخد
پس چه بهتر که در امر تجارت از انها دوری کینم
و به مردمی به واقع خدا پرست روی اوریم
با همه احترامی که به مردم بزرگوار تر کیه قائل می شوم
اما ریاست کشورشان بدست ضحاکی ستمگراست
کسی که هنوز خون شهدای مصر خشک نشده
می گوید این کشور باید مکتبش را تغییر دهد
و باید دمکراسی غربی را پیشه کند
و اسلام را این لعین یک تنه می کشد
ان طرف درکشور خودش پیمان های ناتو می بندد
سپر موشکی امریکا را در کشورش قرار می دهد
و خود را در لباس دوست دراورده
حتی این گستاخ که مردم را فریب داده می بیند
از راه هایی چون ازادی اسلامی و حجاب می گوید
با مردم ایران دست دوستی داده
او در سخنرانی خود گفت :خدا پرستی نه اسلام و دین دیگری
ای کاش من یک بار با او و امثالش روبرو می شدم
شاید حبس را ببینم
اما همچون بوش که خود را محقر در برابر لنگ کفشی دید او را می کوبم
تا دگر گستاخیش را فراموش کند
مدیر وبلاگ مهدی :
لطفا این مطلب را به همه برسانیدبا تشکر
هر روز را خاطره می کنم
تا تو روزی به این خانه ایی
و خاطرات تلخ مرا گواه شوی
خاطراتی که کابوس تنهایی را
برایم نو جلوه می دهد
خاطراتی که همه سالها را زمستان کرد
تا لطافت با تو بودن را اروز کنم
من سبزی بهار را نمی خواهم
فقط لطافت با تو بودن را می خواهم
ایا میان من وتو فاصله ایست
که تو هر شب به خدا می گویی
یار، این فاصل ها را کم کن.
من که در کار خدا مانده ام که دعای دل تو
نم نم یک باران شد بر در خانه من می بارد
که چرا می بارد
افسوس خدا
که چرا من خوابم
وای خدا
او که در تاریکی
چشم به سحر میدوزد
من خوابم
کاش این فاصلمان کم باشد
کاش این صبح و سحر کم باشد
لطفا با ذکر منابع کپی بزن
نظر هم که بی خیال رفیق
وای بیرون حاجی بارون اومده ما نفهمیدیم
نه بابا بارون کجاست
تو این فصل اینم شهر ما
به خدا بیا ببین
نه زن
بیا بشین زن دیونه شدی ها
نه بیا بیین
شیشه خیس شده حتما شهرداری اومده خیابون میشوره
نه بابا کم اومده
وای جیغ کشان
چی شد زن
بارون قرمز شد خونی شد
زن تو دیونه شدی
باشه باورم شد
الا نگاه می کنم
نه این دیگه چیه
جیغ کشان داد و فریاد می زدند
محسن پسرهمسایه طبقه بالایی اویزون شده به بالکن
خونه
اینم نامه اش
حاج علی
دخترتان را به من ندادید او به من گفت
پدر و مادرم مرا ایستاده کشتند
ومن خود را ایستاده خواهم کشت