شب زده شدیم

غروب جالبی بود

خورشید سنگینی کار روزش را با حرکت کندش نمایاین کرد

کودکی چنین می گوید : خونه خورشید کجاست

اونم خونه داره ما که امشب از خونه دوریم

ولی خورشید کجا میره پیش کی میره

آیا خورشید هم تنهاست!!!!!!!

سلام دوست عزیز

روزتون خوش امید به اینکه شاد و سر بلند باشی ما قصد داریم یک اینجا یک کارگاه جالب قصه گویی تدارک ببینیم 

 و این طور برگزار میشه شما در بخش (نظر شما) قصه را می نویسی یا به ایمیل مدیر وبلاگ ارسال می کنی

 بعدش ما قصه شما را به صورت صفحه جدا و دادن آدرس کامل لینک این وبلاگ می کنیم

باتشکر

سلام من گفته بودم خودم را معرفی کردم خواستی بیشتر منو بشناسی به این آدرس برو : http://newblog.parsiblog.com/Pages/khodam/

ادم بعضی وقتا تا حدی به یه چیز فکر می کنه که وقتی به خواب میره باز خواب همون فکر را می بینه

من که نمی دونم دلیلش چیه

بعضی وقتا اینقر تو خواب وخیال بلند پرواز می کنی که خودت خسته میشی

ویادت میاد خوابیدی کجا

وداری به چی فکر می کنی

از نظر من غرور زشت ترین حالت انسانیت

چون غرور مانع خیلی از کارهایی میشه که ما می تونیم انجام بدیم ولی مانع میشه

نمی دونم تا حالا شده تو خواب مغرور بشین یا نه ولی من این اتفاق برام پیش اومد وقتی بیدار شدم نفرت خاصی نسبت به خودم داشتم

ان شاالله شما این حالت بهتون دست نده

نظر نمی دی

خسته شدیم از بر نامه های تکراری

رو به هر کاری که بیاری آخرش تکراری میشه

از سر صبح نفرین خودمون کردیم تا حالا

بی دلیل می ترسیم امروز بریم بیرون نفرین خودمون دامن گیرمون بشه

چی کار کنیم نمی دونم

یک ساعت رفتم توی روم های یاهو گشت زدم اونجا هم بی مزه و بی مهر بود تا اینکه دوباره بعد از کلی وقت به اینجا اومد میدنم که هیچ کی خال ما را نداره

چون خوذم هم فعلا حال خودم را ندارم

داستان کلبه های بی کسی را می نویسم

تا تنهایی را در تنهاترین کلبه ها بیابی

تا زیبا جستن را به معنای زیبا دیدن نخوانی

کلبه ای که ویرانه شد تا تنهایی را از یاد ببرد کلبه ای که شیشه هایش شکستنی نبود تا اینکه امروز شکست

کلبه ای که سالها تنهایی را در خود دید وطعم تنهایی را می چشید

کلبه ای که غم داشت ولی غم پروری نداشت و........

به امید کلبه های زیبا

 این بار این صداصدای بادوطوفان نیست این بار  صدای شکستن بغض نداشته داشته های دیگران بود
 صدای شکستن درخت کاج همسایه نیست این بار صدای شکستن اخرین شاخه درخت امید بود
 داستان سنگ کاغذ قیچی را آتیه دیروز دیدم تا امروز همه نوشته هایم را قیچی کردن
 ونبش ان را سنگ های سنگی گذاشتن تا شکستن دل های سنگی را با خواندن کاغذهای قیچی خورده ببینند

تا صبر را به معنای سنگ شدن و بغض را به معنای شکستن معنا کنم تا بزرگترین دل های سنگی شکسته شود

همه ما می دونیم اگر عاشق باشی دستور هر کاری را از دلت میگیری

ولی وقتی یه چیزی را قشنگ ببینی با توجه به میلی که داری از اون لذت می بری یه جور خواستن را حس می کنی

گاهی اوقات تیر ما به خطا میره راه درست رفته ولی مقصد اشتباه بوده

گاهی به مقصد می رسی لذت بخش نه به اندازه اون لذتی که از راه دلت رفته باشی

گاهی قشنگی مارا خسته می کنه یه جور از همه چیز زده شدن را احساس می کنی

تا اینکه  می بینی قایقی که داشتی به گل نشسته یا اینکه شوق بیش از حد  قایقی که داشتی را غرق کرده

کلا زندگی معنای خاصی نداره جز زندگی زندگی زندگی

تا حالا فکر کردین چرا چراغ قرمز

تا حالا فکر کردین خدا به بنده هاش احترام میزاره

 ولی بنده ها  به هم احترام نمی زارن همه جا می تونی از چشمات استفاده کنی

هر جا که خواستی  چشماتو ببندتا حالا فکر کردین تابلوهای از سرعت خود بکاهید

در جاده های بیرون شهر همراه با یک عکس گاو تا حالا فکر کردین

چرا جلو یک گاوداری سه تا سرعت گیر می زارن ولی جلو مدرسه ها فقط دوتا

بعد می گیم چرا اینجا فلان مشکل را داره خدا می تونست اینجا را هم مثل فلان جا اینجور بیافرینه

یک روز شیطون را دیدم گوشه ای نشسته بود که  داشت خدا را ذکر می کرد

 تعجب کردم گفتم خدایا امروز چه روزیست

قدم به قدم جلو رفتم تا به ابلیس رسیدم گفتم چه اتفاقی افتاده که دست از وسوسه برداشته ای

 گفت دیگر این مردم نیازی به من ندارند

همه کار خود را خوب یاد گرفته اند حتی در گوشه هایی از کارشان آمورزش دیدم و سن من بالا رفته وقت توبه کردن رسیده

باز تعجب زده از او پرسیدم یعنی تو دگر هیچ کسی را وسوسه نخواهی کرد گفت اخرالزمان رمدم شیطان زمان خواهند شد .......

آره شیطونه راست میگه دیگه اگه یک نفر خودش ادم خوبی باشه یا دوستش بد یا همسرش یا اطرافیانش آخه بعد بیاییم بشینیم بگیم شیطون بد بابا ذات ما تغییر کرده تا ریشه یابی کردی کار از کار گذشته