خاطراتی ازیک رزمنده
با غرغروب آفتاب که خود قرمز رنگ بود دیدم که ان شب هم قرمز رنگ است دیدم ستاره ها چنان زیاد شده اند که تشخیص مسیر را سخت کرده اند جلو عقب راست وچ÷ همه یک رنگ است جوانان را می دیدم که پر پر می شدند وهر کدام به طرفی پرتاب می شوند مثل خواب بود سخت بود تلخ بود ولی حس شیرینی داشت
چون که نمی ترسیدم منرفتم به طرف یکی از جوانان که آن را نجات دهم که داشت تکبیر می گفت ومی خندید همانجا که نشسته بودم یک خمپاره کنار ما افتاد ومن احساس کردم که تر کش خوردم چشمم را که باز کردم دیدم در بیمارستان هستم اما اثری از ترکش بر بدنم نبود
خودم که هنوز احساس می کنم یک خواب بود ولی حقیقت است
کربلای پنج
خ.ح
خوش ترین دوران ازنظر من دوران بچگی آدم
من خودم وقتی کوچک بودم پدرم برایم یک دوچرخه خریده بود اما این دوچرخه با شاز برق هم راه می افتاد من که فقط با رقاب آن سروکار داشتم تا که یک روز یکی از دوستانم به من گفت به من هم می دهی تا سوار بشوم من گفتم نه نمی دهم و اون با یک سنگ زد وچراغ جلو دوچرخه من را شکند من خیلی گریه کردم و دنبالش دویدم همین طور که داشتم می رفتم دیدم بچه ها دارند سوار دوچرخه من می شوند با چچشم گریان اولین کاری را که کردم یک سنگ به طرف آنها پرتاب کردم که خورد به زین دوچرخه وشکست من برگشتم به خانه ودپدرم گفت دوچرخه نو برات می خرم ودوچرخه من را روی دیوار حیاط گذاشت ومن وقتی عصر امدم دیدم دوچرخه من را برده اند خوب تا چند روز پیش رفتم خونه همون دوستم که سنگ زذه بود به دوچرخه ام رفتیم به انباری انها ودیدم همون دوچرخه انجا نهاده واون که خودش به من گفته بود بیا تا برویم به انباری ویک چیز نشانت دهم من تا دوچرخه را دیدم شروع کردم به خندیدن وگفتم خیلی نا مردی ولی خوشم اومد ازش که اون را نگه داشته وگفتم بگذار همانجا باشد
حضرت عشق دوستی ومحبت می چنین می فرماید
دوستی باید حلال باشد
محبت باید پاک باشد
وعشق باید زلال باشد
اما قانون شکن ها چنین تفسیر کردند
اگر دوستی ای حرام یاشد باید حلال دید تا خود را راضی کنیم
اگر محبتی کثیف باشد باید پاک دید تا فرد رویرو را راضی کنیم
واگر عشقی گل آلود باشد باید زلال دید تا هردو ما راضی باشیم
اما ان زیبا است که حقیقت باشد
عیب پارسی بلاگ اینه که هیچ عیب نداره جز خوبی چیزی نداره اما بعضی جاها کم میاره مثلا اندازه ای که برای قالب داده واسه من کم است
خوب شاید برای بعضی ها خوب باشه چون استفاده ای نمی کنند
خوب دیدم این ضرب المثل برای بعضی ها درسته چند شب پیش خونه یکی از همسایگان نشسته بودیم ما از همون زمانی که واردشدیم گفتیم که عجب کاری کردیم خود من گفتم عجب جایی سنگ زدم خودم فهمیدم که چه صدایی داد الان صاحبش چه می گه خوب دیگه دیر وقت بود وعموی من هم که اونجا نشسته بود می خواست بره خونه خونه انها هم چسپیده به دیوار همسایه بود و اول زن عموم که رفت سری برگشت گفت که خیلی کار خرابی کرده بودین چرا این کار را کرده بودید و ودوست داشت گریه کنه عمویم گفت که هگر چی شده گفت شیشه بزرگ در اصلی راشکسته اند ما بچه هایی که نشسته بودیم همان لحظه فهمیدیم که زن عموم دلش از ما خرابه بعد ما قضیه سنگ را به آنها گفتیم که ما امشب کجا بودیم وسنگ چه چیزی زده ایم تا آخر دل لونها از ما پاک شد شاید هنوز هم نظرش روما خراب باشه معلوم نیست
نظر شما چیه
در کشور ما نسبت به تاریخ و تمدن از نظر بعضی ها خیلی اهمیت داده شده است اما از نظر من درکشور ما شاید در بعضی از مناطق در کشور خوب به آن رسیده باشند اما در استان بوشهر من چند جا را سراغ دارم و می شناسم که اصلا اهمیتی نسبت به آنها داده نشده است یکی از آنها یک اتشکده در شهر ستان دشتی نز دیک به خورموج است که مردم زیادی به انجا سر می زنند ودر این فصل یعنی بهار یکی از شلوغ ترین جاهای کشور است اما انجا حتی یک نگهبان هم ندارد چه برسد به دفتر و بلیط و...
در آنجا چند سال پیش میراث فرهنگی رفته وسری زده ودر انجا مقداری شن وماسه ریخته ودیگر ان را رها کرده و آنجا یک چشم انداز بسیار زیبا به اطراف دارد وگفته شده است که قدمت آن با قدمت تارخ تخت جمسید برابری می کند وکسی که این مکان را ساخته همان سازنده تخت جمشید است واین مکان به صورت غار ساخته شده است
ودیگر مکانی را که می توانم برایتان بگویم تپه های باستانی در اطراف شهر دلوار است که آنجا هم میراث فرهنگی سری زده است اما به انجا هم خوب رسیدگی نشده است وچند مدت پیش جوانان منطقه در کنار یکی از تپه های بزرگ یک کوزه را پیدا کرده بودند وآنها این کوزه راشکسته بودند تا ببینند در آن چه وجود دارد وخود آنها می گویند در آن کوزه مقداری اسفند وداروهای گیاهی ویک مقدار سنگ کو چک ولی تیز وجود داشته است بعدا بعضی ها می گویند خوب رسیدگی شده از نظر من اگر همین کوزه را بچه های میراث فرهنگی پیدا می کردند صد درصد آن را به موزه می بردند
نظر شما چیه
یکی از اطرافیان ما یک سماوری داشت که زیاد به اونها خیریتی نرسانده بود ودر دوسال پیش پسر آنها در سن سه سالگی رفته بود پای سماور که یک استکان چای بردارد که ناگهان تا دست سماور را کرده بود ان سماور مثل اینکه ازداخل سیم پیچی هایش خراب بوده و اون پسر برق گرفته بودش و لی برق به اندازه ای بوده که فقط کمی شک به او داده بود و اون بچه هم سماور را کشیده بود و سماور با آب جوشی که داشته بروروی این پسر ریخته بود ولی سوختگی اون به اندازه ای نبود که این پسر به بیمارستان کشیده شود اما امسال در چند روز پیش دختر یک ونیم ساله او سماور بر روی اوافتاده وتمام بدنش را سوزانده بود و انها دیشب سماور را بیرون نهاده بودند تا ماشین شهر داری ان را برده بود تا اینکه از ماشین شهرداری به بیرون پرتاب می شود وبه شیشه یک پراید خورده بود در همان اطراف خانه وباید دید که از این سماور خبر آشوب ساز دیگر هم بلند می شود یا خیر خدا کند که دیگر از این خبر ها نشنویم
نمی دانم آیا با این واژه آشنا باشید یا خیر من معنی آن را با توجه به آنکه نه نه خودم به من گفته برای شما توضیح می دهم غولک یکی از موجوداتی است که برای ترساندن افراد ترسو ظاهر می شود وبیشتر در خانه های قدیمی و بدون وجود شی فلزی است درخرابه ها به خصوص در روستای خودمان حتی تا طی 6 سال پیش هم دیده شده است اما خودم ویک ما جرا درمورد این موجود این نوع از خلق خداوند
می خواهم برایتون بگویم حدود همون 7 الی 8 سال پیش یک شب بعد از نماز مغرب واعشا تقریبا ساعت 7 دریک شب زمستانی وسرد من از مسجد برمی گشتم تنها بودم ودر یک کوچه تاریک در راه برگشتن به خانه بودم در ان زمان در روستای ما ازاین لامپ های آویزان اداره برق گیر نبود من خیلی می ترسیدم وطوری ترس را در دل خود راه داده بودم که حتی سرم را بالا نمی آوردم ووقتی که من سرم را بالا اورد در نزدیک یک خرابه بودم دیدم که یک مرد با پیراهن سفید در جلوی من ایستاده است ولی پای آن نه پای آدم است ویک کف پای خراست اینقدر ترسیدم جیغ وفریاد زدم که نفهمیدم کی به خانه عمه ام رسیده ام بعد عمه ام گفت که دیشب هم چنین اتفاقی در این مکان افتاده ویکی از اهالی روستا حتی از حال رفته بوده ودمپای خود را جا گذاشته بود ودر حدود سه متر در حیاط ما افتاده بود وای ن حرف ها را که می زد من بیشتر ترسیدم وبه انها گفتم من خودم چه طور به اینجا رسیدم وانها گفتند که توحتی خودت هم نمی دونی چطور اومدی اینجا تواومدی در رازدی وامدی داخل من قلب داشت می ترکید وبعد اونها خندیدند وگفتند تو خودت هم از حال رفته بودی واز اون شب به بعد تا زمانی که چراغ گیر کردند از انجا تنهایی بر نگشتم وامروز هم ان خانه را کاملا نابود کردند آیا اگر شما هم چنین موجودی را ببینید نمی ترسید چه می گویید