سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داستان پلیسی

به سرقت رفتن دفتر حساب ودیفرانسیل من

درروز دوشنبه همین هفته (اول دی ماه)

مادربیرون ازکلاس بودیم که یکی از بچه های کلاس گفت بروتوکلاس ببین دفترات هست یا نه من هم رفتم ودیدم دفترم نیست من شکه شده وترسیدم همه بچه ها به دنبال دفتر من گشتند وبچه ها همگی رفتند به دنبال یکی ازبچه ها که الان (عکس آن هم  وجود داردهمان متهم بزرگ) رفتند .

تا اون دفتر من را در زیر کاپشن خود گذاشته تاکسی نبیند  ناگهان یکی ازبچه ها رفته بود ودیده بود که دفتر را می خواهد به یکی دیگر بدهد

تا او فهمیده وبلا فاصله به اوگفته که دفتر را بده تا عابروت رانبردم اونم گفته بود دفتری را نزد من می ببینی

تا دوست من ناراحت میشه ودفتر را به زور از او می گیرد (عکس آن هم باکسی که فهمید دفتر را اوبرده پایین است. همان ساواکیها)

بعدازآن اقا دزده شریک را هم لح داد(و عکس آن هم پایین است)

بعدازآن برای دزد شاکی پیدا شد که دفتر من را هم توبردی( وعکس آن هم پایین است همان شاکی )

وبلاخره دفتر من پیدا شد ومن خدا را شکر کردم زیرا نزدیک به وقت امتحانات هستیم.

 نمایش تصویر در وضیعت عادی

نمایش تصویر در وضیعت عادی

نمایش تصویر در وضیعت عادی

نمایش تصویر در وضیعت عادی


   مدیر وبلاگ
کمی متفاوت
کلبه مهربونی ما همیشه جا برای شما داره فقط مهربون بشنیم جامون بشه اینجا ساحل کویر جنگل کوه همه را داره
نویسندگان وبلاگ -گروهی
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :75
بازدید دیروز :148
کل بازدید : 428021
کل یاداشته ها : 432


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ