درانتظار بهار......
نشسته ای درکنار پنجره و بوی خوش بهار را حس می کنی
می خواهی بینی
اما به آن دسترسی نداری
می خواهی سریع تر به آن برسی اما زمان مانع تواست
می خواهی برگردی اما آن روز که بگذشت نمی آید باز
پس غیر از انتظار راهی نیست
بهار ها می آیند وما می رویم
اما نا امیدی که کاری راحل نمی کند
پس امیِِِِد وار باش که رسیدن بهار تو هم درراه است
آیا برنامه ای هم داری
کمی فکر میکنی وخوب می نگری می بینی برنامه ات نسبت به اندازه شور رسیدن به بهار خیلی کم است
پس همانجا پشت پنجره برنامه ات را می ریزی
اما ناقص است وبه دنبال کسی می گردی که او این برنامه را برایت کامل می کند
آیا او مهدی است
پس به دنبال برنامه او خود را سو می دهی
سخت است اما بهارش شیرین است