من کوچک بودم چیزی حدود 6 الی 7 سالم بود که یک روز با دختر عمه ام و یکی از عمه هایم به مغازه پدر بزگم رفتیم واون روز عمویم ویکی از دوست هایش در مغازه بودن مغازه هم نزدیک خانه ما بود.
وعمویم هم بعداز چند دقیقه که ما به مغازه آمدیم اون هم به خانه برگشت و ما ودوستش مانده بودیم .
در مغازه یک بشکه پر از بنزین بود ودوست عمویم که اون هم که همسایه خودمان بود رفت آن بشکه را آورد و یک لیوان کوچک با جنس روی آورد ویک چوب روی زمین دست چپ ما گذاشت وپشت سر ما دیوار بود وروی چوب بنزین ریخت بشکه بنزین هم در طرف را ست ما بود اواز نظر خود فکر می کرد که بشکه را دور از ما قرار داده و فاصله بشکه تا ما چیزی حدود هفت متر بود واو در بشکه را بسته نکرده بود .
تا کبریت زد چوب آتش گرفت و هوا هم گرم بود ؛ دوستش هم بعد ازاینکه کبریت را روشن کرد خودش به داخل مغازه رفت و دریک لحظه بشکه بنزین منفجر شد وتمام بدن ما آتش گرفت من که پدرم تازه یک پیراهن وشلوار نو که یادم می آید که پیراهن تیم برزیل هم بود بر تن داشتم وجنس آن حالت پلاستیکی را داشت ومن که نمی خواستم که پیراهنم اتش بگیرد آن را درنیاوردم ودمپایی هم که پایم من بود که پا کردن آن خاص مناطق جنوب کشور بخاطر گرمای آن آنرا می پوشند است از جنس پلا ستیکی بود و این دمپایی ها به انگشتی معروفند وچون جنس کل لباس های من از پلاستیک بود با بدن من چسپید و تمام بدن من سوخت وای آتش کل خیابان را گرفت ودختر عمه ام نود درصد و عمه ام هفتاد درصد وخودم چیزی حدود ششصت درصد سوختگی داشتم تا اینکه همه ما بیهوش شدیم دختر عمه ام تکدانه بود ومن هم به همیننطور ودکترهای بوشهر به والدین ما گفته بودن که باید ازاینها قطع امید کنید وما را به بیمارستان سوختگی گناوه بردند وما حدود هشت ما بستری بودیم تا اینکه خدا را شکر وضع جسمانی ما بهبود یافت خوب از نظر من این یکی از نظرات خداوند نسبت به ما بود . نظر شما چیه
آیا تا حالا بدن شما با آتش سوخته خوب اگه سوخته طعم سوختن با آتش را چشیدین و حتما تا حدودی از اشارات خداوند نسبت به جهنم را درک کرده اید. نظر شما چیه