به نام خدای عشق
می نویسم تا تن کاغذ من جا دارد میخواهم از شقایق بنویسم ازعروج
عشق از دلی که چون قایقی شکسته گرفتار گردابی خشمگین به دریایی
ساخته از باران دل بر کویر بی محبت دنیا.دنیا آه دنیای پر از دورنگی
پر از مردم مرد نما چون در کویر وبشکل سراب ....
روزی باتو پونه عاشق درزورق قلبم نشسته بودم وبسوی افق آرزوها
پیش می تاختیم وچشمان زیبایت را نظاره میکردم ناگهان دسته ای از
شاپرکها درآسمان آبی نگاهت پدیدار شد وهر چه در وصل تو کوشیدم
تو بر ترک من اصرار ورزیدی ورفتی.......
دل دریا نیز از بی وفایی تو بغض کرد وامواج خروشان زورق قلبم را
در طوفان هجرت خرد کرد واکنون من مانده ام ویکزورق شکسته ویک
دنیا آرزوی کال وبوی شکو فه های گیلاس ویاس نگاهت.........ش
این مطلب گرفته شده از پرستوی مهاجر