سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قبل از داستان

یه بیت از مرحوم حسین منزوی

لیلی دوباره نصیب ابن السلام شد

عشق جوان من اه چه آسان حرام شد

این داستانو که خوندین حتما نظر بدین

آزار

داشتم جیغ می کشیدم آخهنمی دونستم چه بلایی قراره سرم بیاد داد می زدم جلوی روم یه کاسه آب و یه چاقو بود که زیر نور خورشید برق می زد همه جان خونی بود و فکر می کنم بایدم می ترسیدم .چند نفر منو می زدن و حرفای بد بد می زدن .

یائ اون روزا افتادم که با پدر و مادرم تو یه دشت خوشگل و قشنگ زندگی می کردیم یه جایی پر از بوی کاکوتی تازه، بابام منو می برد گردش ، مامانم شبا برام قصه میگفت و من تو بغلش خوابم می برد .

امروز صب یه عده اومدن اول بابامو گرفتن و بزن بزن بردنش سوار پشت وانت کردن بعد مامانمم بردن من همین جوری هاج و واج مونده بودم که اینا کین چکار دارن یه آقایی که لباسای قشنگ تنش بود با انگشتش منو نشون داد و دو نفر دویدن طرف من ، من ، من ترسیدم فرار کردم هی ویراژ دادم رفتم این ور و اون ور یکی از اونا دستشو گیر داد به پای راست من و هم خودش ، هم من خوردم زمین اون یکی اومد و اول یئونه زد تو سرم من سرم گیج رفت و بعد هم منو بد جوری بلند کرد و منو انداخت پشت وانت ائنجا مامان و بابا بامن حرف نزدن یه آقایی ام اونجا بود من می ترسیدم .

آوردنمون تو شهر همه جا پر از آدم بود ما رو پیاده کردن پدرمو ازمون جدا کردن یه طناب دور گردنش انداحتن و بردنش من و مادرمو کشون کشون بردن یه طرف دیگه بابام مامانمو صدا می کرد ولی اونا مارو محکم گرفته بودن نمی ذاشتن بهش نزدیک شیم . مارو یه یه ساعتی ول کردن به حال خودمون و بعد یکی اومد و مامانمو برد اونور پرید رو مامانم با چاقو تهدیدش می کرد من گریه میکردم و بعد منو آوردن اینجا .

حالا یکی اومد سراغ من و سرمو به زور کرد توکاسه آب یه خورده خوردم چاغو به گردنم نزدیک شد و بعد من تازه فهمیدم معنی کباب بره کباب بره که می گفتن چیه ؟ 

خیلی ممنون تقریبا قرار گذاشتم با خودم که هر روز آپ کنم .    

امروز می خواستم یه پست جدید بزارم یه داستان دوصفحه ای به اسم (( آزار)) که یکباره سیستم هنگ کرد و آخرای مطلب من رو بیرون انداخت .از اونجایی که من تایپیست نیستم دیگه حوصله نکردم دو باره بنویسم . پس یک غزل از حافظ:

زان یار دلنوازم شکری است با شکایت     گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت

بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم    یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا    سر ها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

چشمت به غمزه ما را خون خورد و می پسندی    جانا روا نباشد خونریز را حمایت

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود      زنهار از این بیابان وین راه بینهایت


   مدیر وبلاگ
کمی متفاوت
کلبه مهربونی ما همیشه جا برای شما داره فقط مهربون بشنیم جامون بشه اینجا ساحل کویر جنگل کوه همه را داره
نویسندگان وبلاگ -گروهی
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :11
بازدید دیروز :483
کل بازدید : 428705
کل یاداشته ها : 432


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ