گاهی وقت ها سکوت یک فرد شما را در هم خورد می کنه
مطمئنا شما باید به این موضع بر خورد کرده باشید
مادر بزرگم
یک بار این خاطره را برای من گفت
من جوان بودم 16 سالم بود
که بابام رحمت خدا رفت
دو تا دادش یتیم و من هم که ازدواج کرده بودم
یک روز تو کوچه بودم
یک خانم به نام مادر ارسلان که اسمش گلستان بود
به داداش کوچک من زده بود
به من گفت : مدینه من زیاد به داداش شما زدم
و واقعا شب انتظار داشتم شما بیایین خونه ما و بگین چرا این کار را کردین
ولی شما هیچی نگفتین
من واقعا شرمنده کار خودم شدم
من به یک یتیم زدم
می دونم اشتباه کردم
مادر بزرگم گفت برای من که مشکلی نیست
باید جوابگو خودش و خدای خودت باشی
اونم باز شرمنده برگشته بود خونه
سعی کنیم بی خود با یک اشتباه همیشه خودمون رو شرمنده و سر پایین نگه داریم