گاهی شب را به صبح می رسانم تا خدا را از ته دلم صدا کن
و بگویم تو تنهایی و خدایی
عالم به غروب و سپیده
دیده وندیده
همه خود عطایی
من بنده محبوب تو نیستم ولی تو مرا از حب خود کوتاه نگردان
شاید براه تو باز گردم
خدای من تو را با داد و فریاد بلند صدا می زنم سکوت جهنمیم ،وجودم را می شکنم تا به ارامش قلبیم خواسته روحم بر گردم
تا به انکه می خواهم برسم
می خواهم داد رسم باشی
تا تو را بستایم نه
بندگانت
تو می دانی چشمانم به دنیا باز و به اخرت بسته
من ثروت دنیایت را نمی خواهم می خواهم فقیر بمیرم
تا به ثروت کمال رسم
گاهی شب را به صبح می رسانم تا خدا را از ته دلم صدا کن
و بگویم تو تنهایی و خدایی
عالم به غروب و سپیده
دیده وندیده
همه خود عطایی
من بنده محبوب تو نیستم ولی تو مرا از حب خود کوتاه نگردان
شاید براه تو باز گردم
خدای من تو را با داد و فریاد بلند صدا می زنم سکوت جهنمیم ،وجودم را می شکنم تا به ارامش قلبیم خواسته روحم بر گردم
تا به انکه می خواهم برسم
می خواهم داد رسم باشی
تا تو را بستایم نه
بندگانت
تو می دانی چشمانم به دنیا باز و به اخرت بسته
من ثروت دنیایت را نمی خواهم می خواهم فقیر بمیرم
تا به ثروت کمال رسم