روز اول می خواستم خاطراتم را بنویسم تا روز های زندگی ام فراموش نشن
اما بعد ها دیدم این فقط دفتر خاطرات نیست.
بلکه داستان یک زندگیه
در بین راه به جا های تلخ و شیرینی بر خوردم که فقط خودم آن لحظات را می تونم حس کنم و بیاد بیارم. بعضی جاهاش خیلی شخصی
میشه
خودمم قبول دارم برگ ها قلم خورده دفتر نمی تونن همه حکایت ها را بگن اما بازم حرف می زنن
آن برگ ها فقط حکم یاد اوری لحظه هام را دارن ولی مشکل اینجاست که بعضی وقت ها کار دستمون می دن
می خوام لحظات دیروزم را فراموش کنم
اما می ترسم دفترم لب به سخن تر کنه و فرد دیگری داستان زندگی ام را برام بخونه
ماندم دفتر را نابودش کنم یا نه چون هیچ جای معتبری براش سراغ ندارم
شما بگین چی کار کنم...........