سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امروز صبح  دیر از خواب بلند شدم.بابام خیلی عجله داشت منم ساعت 7 کلاس داشتم. من نماز خوندم صبحونه نخوردم با عجله کیفم برداشتم جوراب هم پیدا نکردم . رفتم تو اتاق خواهرم که مداد نوکی ام را بردارم دیدم جورابم اونجاست ! خودم تعجب کردم . به هر جهت برداشتم رفتم تو ماشین .

پسر همسایه امون هم ایستگاه اتوبوس نشسته بود اونم سوار شد پیش من من عقب نشسته بودم

من که جوراب پام میکردم اون بهم میخندید ... منم حالم گرفته میشد که اون سر صبح برای چی میخنده ولی نپرسیدم برای چی میخنده

خواستم از ماشین پیاده شم دیدم جواربم اذیتم میکنه

جلو در دانشگاه بودم رفتم پشت یه ماشین نگاه کردم دیدم جوراب من سوراخه ... دیدم سوراخ نیست اصلا جلو سر انگشت هیچی نداره.... بعش متوجه شدم تا ساق دست زنانه خواهرم را پام کردم استاد که سر کلاس درس میداد من نا خواسته خنده ام میگرفت...و.... اومدم خونه دو تا آبجی هام تا تونستن بهم خندیدن ... اونا من هیچی نگفته بودم خودش می دونستن

 


   مدیر وبلاگ
کمی متفاوت
کلبه مهربونی ما همیشه جا برای شما داره فقط مهربون بشنیم جامون بشه اینجا ساحل کویر جنگل کوه همه را داره
نویسندگان وبلاگ -گروهی
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :37
بازدید دیروز :42
کل بازدید : 429932
کل یاداشته ها : 432


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ