سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مادر با ترس و لرز به چشمان پدر نگاه کرد و گفت : پسرم شما نمی تونی با دختر ایون ازدواج کنی .

پسر با تعجب پرسید چرا مگه  ما با هم چه مشکلی داریم. ایشون هم با ازدواج من و دخترشون مشکلی ندارین مگه همیتطور نیست

دختر هم که ساکت نشسته بود با گریه گفت . مادر مگه ما با هم چه مشکلی داریم. بابام که راضیه بابا هم که خیلی شکه بود همینجور داشت بر و بر نگاه می کرد و گریه میکرد و تا اینها نگاهش میکردن خودش و میزد به خنده... مادر خیلی ناراحت بود به پسرش گفت بیا بریم . پسرم اینجا جای ما نیست پسر قبول نکرد گفت من دلیل می خوام مامان . بعدش ما میریم.....

ادامه در مطلب بعد

بدون نظر به مطلب بعد نخواهیم رسید....

 


   مدیر وبلاگ
کمی متفاوت
کلبه مهربونی ما همیشه جا برای شما داره فقط مهربون بشنیم جامون بشه اینجا ساحل کویر جنگل کوه همه را داره
نویسندگان وبلاگ -گروهی
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :86
بازدید دیروز :165
کل بازدید : 429114
کل یاداشته ها : 432


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ