شاید هزاران بار اتفاق افتاده باشد که بگووید چرا من از دیگری فقیرترم
چرا فلان کس ثروتش زیاد است
و حتما تا حالا زیاد شده ماجرا های عجیبی را هم شنیده باشید
مانند این داستان
روزی گرگی به گله ای زد چوپان دیر به گرگ رسید
و گرگ نیمی از گله را قتل و عام کرد
چوپان در ناراحتی فرو رفت
چون گله ای که داشت ثمره چند سال تلاش بی وقفه اش بود
در همین لحظات به در گاه خود روی اورد وشاکی خدا شد
که چرا به من فقر را هدیه می کنی
ناگهان صدایی شنید
کاروانی بزرگ به او نزدیک می شد
او به طرف کاروان به حرکت در امد
تمامی شتران و مال های بی زبان هم سیاهپوش بودند
مرد در حیرت بود که چه اتفاقی افتاده است
از کاروانیان سوال نمود
چه اتفاقی افتاده است
انها که جمعیتی بالای 200 نفر بودند در جواب گفتند
ما همگی از ثروتمندان منطقه ایم
که در حال کوچ هستیم
دیروز 1000 راس گوسفند ما ناپدید شد
و امروز نیمی از شتران ما
ما طی 2 روز مال و اموالمان نصف شد و به همین دلیل در حال سفر به مکانی دیگر هستیم
و همه ما داغ دار چوپانان خود هستیم
در همین لحظه چوپان به متوجه اشتباه خود گردید
به توبه پروردگار افتاد