سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازم بهت سلام میکن امینه عزیز

شاید مسیر نوشته ایم در بند بند دلم گم شده باشند

اما تو را در دلم دارم

می خواهم خاطره ای شیرین 

از روزهای اول آمدنم را برایت تداعی کنم

یک روز بعد از امتحانات دانشگاه بود

دقیقا 4 روز که اومدم خونه شما و ازت خواستم بپرسم که دسم داری ای نه و میخوای باهم زندگی کنیم یا نه

پرسیدم اون روز و سه بار جوابم دادی دوست دارم

و می خوامت مادرت هم کنارت نشسته بود

اونم خنده ای کرد

چون مادره خوش حال میشه

منم که از فرط خوشحالی یادم رفت که باید چی بگم

یهو گفتم خدافظ من برم خونه

از در خونه اتون تا درحیاط به حد یاز این ا رخودم پشیمون بودم و خجالت می کشیدم که چرا گفم خدافظ و رفتم

که یادم رفت در حیاط جلومه

خوب بود شما ها داخل خونه بودین

و هوا گرم بود

چنان  رفتم تو در حیاط که تا 2 ساعت بعدش که رفته بودم خونه سرگیچه داشتم

اما خوشحال بودم که نیمه گمشده زندگیم رو پیدا کردم

خوب اون شب شب باور نکردنی بود برام تو که همیشه شرم و حیا خاصی داشتی

منم روزهای اول روم نمی شد بهت بگم که تو دلم چه خبره

حتی تو اذیتم میکردی و  مثلا به عمد اهمیتم نمیدادی شاید هم به قول خودت دختر باید شرم داشته باش

حیا مال دختره باعث میشد که اینجور باشی

اما شب ها که میومدم خونه نمی خوابیدم 

تا یه شب که بیدار بودم تو فکر خودم باهات حرف میزدم یه قه قه خنده بلندی زدم

آبجی فاطمه امون هم بیدار بود اونم داشت به شوهرش محمود اس ام اس میداد

من دیگه روم نشد بگم من بیدارم خودم رو زدم بخواب

فردا صبحش اینا ازم پرسیدن دیشب چه ات بود خندیدی

منم گفتم چی میدونم

اما خوب اون شب های خوشم گذشت

اون روزهای خوشمم تموم شد

نمیدونم

باید چقدر گریه کنم تا به اون قه قه اون شب برسه

این روزها ارزشی برای خودم ندارم چون  تو رو کم دارم

برگرد و از این دو دلی بیا بیرون

ازم بهت سلام میکن امینه عزیز

شاید مسیر نوشته ایم در بند بند دلم گم شده باشند

اما تو را در دلم دارم

می خواهم خاطره ای شیرین 

از روزهای اول آمدنم را برایت تداعی کنم

یک روز بعد از امتحانات دانشگاه بود

دقیقا 4 روز که اومدم خونه شما و ازت خواستم بپرسم که دسم داری ای نه و میخوای باهم زندگی کنیم یا نه

پرسیدم اون روز و سه بار جوابم دادی دوست دارم

و می خوامت مادرت هم کنارت نشسته بود

اونم خنده ای کرد

چون مادره خوش حال میشه

منم که از فرط خوشحالی یادم رفت که باید چی بگم

یهو گفتم خدافظ من برم خونه

از در خونه اتون تا درحیاط به حد یاز این ا رخودم پشیمون بودم و خجالت می کشیدم که چرا گفم خدافظ و رفتم

که یادم رفت در حیاط جلومه

خوب بود شما ها داخل خونه بودین

و هوا گرم بود

چنان  رفتم تو در حیاط که تا 2 ساعت بعدش که رفته بودم خونه سرگیچه داشتم

اما خوشحال بودم که نیمه گمشده زندگیم رو پیدا کردم

خوب اون شب شب باور نکردنی بود برام تو که همیشه شرم و حیا خاصی داشتی

منم روزهای اول روم نمی شد بهت بگم که تو دلم چه خبره

حتی تو اذیتم میکردی و  مثلا به عمد اهمیتم نمیدادی شاید هم به قول خودت دختر باید شرم داشته باش

حیا مال دختره باعث میشد که اینجور باشی

اما شب ها که میومدم خونه نمی خوابیدم 

تا یه شب که بیدار بودم تو فکر خودم باهات حرف میزدم یه قه قه خنده بلندی زدم

آبجی فاطمه امون هم بیدار بود اونم داشت به شوهرش محمود اس ام اس میداد

من دیگه روم نشد بگم من بیدارم خودم رو زدم بخواب

فردا صبحش اینا ازم پرسیدن دیشب چه ات بود خندیدی

منم گفتم چی میدونم

اما خوب اون شب های خوشم گذشت

اون روزهای خوشمم تموم شد

نمیدونم

باید چقدر گریه کنم تا به اون قه قه اون شب برسه

این روزها ارزشی برای خودم ندارم چون  تو رو کم دارم

برگرد و از این دو دلی بیا بیرون


   مدیر وبلاگ
کمی متفاوت
کلبه مهربونی ما همیشه جا برای شما داره فقط مهربون بشنیم جامون بشه اینجا ساحل کویر جنگل کوه همه را داره
نویسندگان وبلاگ -گروهی
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :5
بازدید دیروز :5
کل بازدید : 430328
کل یاداشته ها : 432


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ