سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 تادراین دهر دیده کرد م باز

گل غم در دلم شکفت به ناز

 بر لبم تاکه خنده پیدا شد

گل او هم به خنده ای وا شد

هر چه بر من زمانه می افزود

گل غم را از آن نصیبی بود

هم چو جان در میان سینه نشست

رشته ی عمر ما به هم پیوست

چون بهار جوانیم پژمرد

گفتم این گل ز غصه خواهد مرد

یا دلم را چو روزگار شکست

گفتم او را چو من شکستی هست

می کنم چون درون سینه نگاه

آه از  این بخت بد چه بینم، آه...

گل غم مست جلوه ی خویش است

هر نفس تازه روتر از پیش است

زندگی تنگنای ماتم بود

گل گلزار او همین غم بود

او گلی را به سینه من کاشت

که بهارش خزان نخواهد داشت

فریدون مشیری

 

 

 

 

 

 


   مدیر وبلاگ
کمی متفاوت
کلبه مهربونی ما همیشه جا برای شما داره فقط مهربون بشنیم جامون بشه اینجا ساحل کویر جنگل کوه همه را داره
نویسندگان وبلاگ -گروهی
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :387
بازدید دیروز :265
کل بازدید : 428598
کل یاداشته ها : 432


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ