امروز می خواستم یه پست جدید بزارم یه داستان دوصفحه ای به اسم (( آزار)) که یکباره سیستم هنگ کرد و آخرای مطلب من رو بیرون انداخت .از اونجایی که من تایپیست نیستم دیگه حوصله نکردم دو باره بنویسم . پس یک غزل از حافظ:
زان یار دلنوازم شکری است با شکایت گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا سر ها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و می پسندی جانا روا نباشد خونریز را حمایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود زنهار از این بیابان وین راه بینهایت