چرا تو یک جمع قرار بگیری خوش می گذره
من 13 سالم بود با دوستام رفتیم بیرون اون روز روز خاصی بود چون می خواستیم عصرش مسابقه فوتسال بدیم
وقتی ما با هم رفتیم ساحل یکی از دوستام گفت مهدی بیا شنا
منم که شنا بلد نبودم و بلد نکردم گفتم نمیام
خوب اونا گیر دادن منم نرفتم
تا اینکه 8 نفری اومدن منم نفهمیدم
که برای من اومدن
بی خیال نشسته بودم
یک دفعه من را بالا رو دستشون گرفتن با لباش انداختنم تو آب خلاصه ما بد جور مات مانده بودیم
تا یکی از دوستام گفت امروز میا فوتسال گفتم اره میام
گفت اونجا هم اگر گل زدی رو دست می گیریمت بالا سرمون
عصر شد
من گل اول را که زدم
دیدم 4 نفر از داخل زمین 3 تا هم بیرون
حمله آوردن پا گذاشتم برای فرار
اونا هم ول نکردن داخل سالن ما را گرفتن بالا سرشون 2 متر پرتابم کردن هوا ولی نگذاشتن بخورم زمین
بعدش ولی از ترس بازی نکردم
کاش دوران بر می گشت
الان که همش یک جا گرفتار شدن