طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

ساعت چیک چیک کنان زمان را به رخ می کشید

بلبل در خانه چه چه کنان تنهایی را صدا می زد و سالهاست ارزوی پر کشیدن دارد

گلدان پژمرده کلی را می پروراند که سالهاست انتظار دیدن خورشید را دارد

 ومن در زندگی دنیایم غرق شده ئ نمی دیدم این  منظره وحشتناک طبیعت را

حبس در روز گار خود به تنهایی

آری هر سه حبسیم

هر سه حبس شده به یک قفس

گاهی این قفس به رنگ تنهایی است گاهی به رنگ گلدان سنگی و گاهی به میله ای آهنین

به نا گه به خود نرسیدم جز با صدای چیک چیک ساعت دیواریمان

که انتظار رسیدن را ندارد چون بی هدف سالهاست که می چرخد

با شنیدن صدایش و با دیدن حرکات بیهوده اش

به خود رسیدم

که چرا حبس در تنهایی

اشک ریزان در قفس را باز کرده و با بوسه ای بلبل  سالهای تنهاییم را به دنیای شیرین خود برگرداندم

و گل را از گلدان بدر کردم

تا ان هم آرزویش را براورده ببیند

اما به یکباره دیدم تنها مانده ام

و ساعت  مرا نگاه می کند

حال تنهاییم کامل تر شد

اما افسوس نمی خورم

 


ادامه مطلب...

  

گاهی شب را به صبح می رسانم تا خدا را از ته دلم صدا کن

و بگویم تو تنهایی و خدایی

عالم   به غروب و سپیده

 دیده وندیده

همه خود عطایی

من بنده محبوب تو نیستم ولی تو مرا از حب خود کوتاه نگردان

شاید براه تو باز گردم

خدای من تو را با داد و فریاد بلند صدا می زنم سکوت جهنمیم ،وجودم را می شکنم تا به ارامش قلبیم خواسته روحم بر گردم

تا به انکه می خواهم برسم

می  خواهم داد رسم باشی

تا تو را بستایم نه

بندگانت

تو می دانی چشمانم به دنیا باز و  به اخرت بسته

من ثروت دنیایت را نمی خواهم می خواهم فقیر بمیرم

تا به ثروت کمال رسم

 


ادامه مطلب...

  

ای خلوتگاه تنهایی من

تو را به دوستیمان قسم

که در همه لحظات زندگی ام بیادت خواهم ماند

تو  تنها یاورم بودی تا حرف هایم را بشنوی

 اما می ترسم  با کسی پیوند دوستی ببندم که تو را که راه نجاتم بودی در دفتر خاطراتم به خاک سپارم

پس تنهایی را بر می گزینم همیشه کنارت میمانم .......

تا تنها نمانی

 


  

من به دنیای دگر دل بستمتو به دنیای خودت ............

یک ماجرا از یاهو بگم براتون

2 سال پیش بود

زمستون

نشسته بودم تو خونه بیکاری زد به سرم اومدم نت

صفحه یا هو را باز کردم اینو زده بود

من به دنیای دگر دل بستم تو به دنیای خودت.............

خوب منم تا حالا اینجور میلی برام نیومده بود

مات و مبهوت چند بار خوندمش

اخرش به همون ادرس میل پیام دادم شما

تا اینکه معلوم شد یک دختر بود که مقیم فرانسه  به قول خودش

بهش گفتم اشتباه پیام ندادی گفت نه درسته

گفتم مرا میشناسی گفت نه

همین جوری پیام دادم

اگه می شناختم که نمی نوشتم

من به دنیای دگر دل بستم تو به دنیای خودت............

گفتم آفرین به هوش و زکاوت

بعدش خیلی سوال پیچش شدم

گفت من زهرا 32 ساله از تهران

گفتم پس جرا دروغ دادی گفت همین جوری

بعدش بهم ابنو گفت

می خواستم برات بگم که دنیای یاهو مجازیه من می تونم همسایه ات باشم ولی بگم مریخم!

می خواستم بدونی مردم راستش را به تو نمی گن بعدش هم گفت

منم بابات

اینجاش یعنی هنگ به تمام معنا حالم بد شد

همونجا کامپیوتر را با انگشتم خاموش کردم

از اون به بعد چند ماه نرفتم نت تا بعدش هم که رفتم

حرف هیچکس را باور نمی کنم

 


ادامه مطلب...

  

گاهی وقت ها سکوت یک فرد شما را در هم خورد می کنه

مطمئنا شما باید به این موضع بر خورد کرده  باشید

مادر بزرگم

یک بار این خاطره را برای من گفت

من جوان بودم 16 سالم بود

که بابام رحمت خدا رفت

دو تا دادش یتیم و من هم که ازدواج کرده بودم

یک روز تو کوچه بودم

یک خانم به نام مادر ارسلان که اسمش گلستان بود

به داداش کوچک من زده بود

به من گفت : مدینه من زیاد به داداش شما زدم

و واقعا شب انتظار داشتم شما بیایین خونه ما و بگین چرا این کار را کردین

ولی شما هیچی نگفتین

من واقعا شرمنده کار خودم شدم

من به یک یتیم زدم

می دونم اشتباه کردم

مادر بزرگم گفت برای من که مشکلی نیست

باید جوابگو خودش و خدای خودت باشی

اونم باز شرمنده برگشته بود خونه

سعی کنیم بی خود با یک اشتباه همیشه خودمون رو شرمنده و سر پایین نگه داریم


  

مردم بس که شنیدم مردم بحرین یا کشته می دن یا زخمی منجر به فوت

هر شب اشکمون در میاد

پس  چرا سکوت کردیم

فلسطین های زمان دارن روز به روز بیشتر می شن

کیه که جوابمون را بده

کیه بگه جوان بحرینی خون داده برای مبارزه با وهابی های خون خوار

کیه که بگه این ها مسلمانند

پس مختار زمان ما کیه

چرا عربستان دار همین جور شیعه کسی می کنه همه نگاه می کنند میگن  ظهور نزدیکه

تو خیابون رفتن تا کی مرگ بر دیکتاتور تا کی

یک فکر اصولی بشه

وفاق داره کم میاره

چون سلاح نداره

نزارین بحرین فلسطین شه

 

 


ادامه مطلب...

  

حالا چرا اینجا چرا بعد از این همه پارک و کافه و رستوران چرا اینجا

هوا گرم خودت هم می دونی

شرجی هم زیاده می خوای چی بگی منو اوردی اینجا

می خواستی بیاییم ساحل

عصر می شد میو مدیم

نه موضوع این نیست

پس چیه من دارم میمرم دست گرما

نه راستش

راستش چی دلت تنگ شده بود خوب زنگ میزدی

راستش باید برم

خوب برو دیونه من اوردی اینجا حالا می خوای بری

نه می خوام برم سفر خوب تافنی می گفتی

اه موضوع ان نیست

می خوام با خانواده بریم سفر

به خدا دیونه ای

ببین چطور بگم دیگه بر نمی گردیم

حتما می خواین برین شیراز

پس من چی

کاش شیراز بود

مگه کجا می خوای بری

هلند

نه نه

اشک می ریخت دختره

من پشت دیوار مرگ نشسته بودم داشتم گریه می کردم

این حرف ها را شنیدم

حالم بد تر شد

وقتی این حرفا را شنیدم

بعدش پسره گفت حالا بیا تا برای اخرین بار برسونمت

دختره زار زار گریه می کرد

گفت برو به سلامت

منم همین گوشه میمرم

شاید کمی سبک شم

بعدش برم

پسره رفت

دختره را من دیدم با چشم گریون رفت

کنار ساحل یک ریز گریه می کرد و می گفت نه با صدای بلند

بعدش اومد طرف خیابون

به ناگه صدایی بلند شد

تا دختره افتاده

من همون موقعه اونجا بودم دختره سریع تموم کرده بود

شاگرد پژو خواست زنگ بزنه

با تلفن دختره به خانواده اش

هیچ شماره ای نبود

جز یک شماره

همون پسره

زنگ زد

پسره اومد

گفت : نه کی میگه اینا

دروغ می گین

بعدش من رفتم

خدایا عاشقان را غم مده

 


ادامه مطلب...

  

ای کاش می شد بازم برم امام رضا

تا بستون امسال اونجا بودم ولی زود گذشت

اخه خیلی سرعت داشت اون روزها

خوش به حال مشهدی ها هر وقت دلشون تنگ بشه می تونن برن حرم

یک دل سیر گریه کنن با خدا شون با امامشون نجوا کنن

ای کاش می تونستم همین الان اونجا باشم خودم را سبک کنم از همه عالمی که ما را غرق خودش کرده

همه آدم هایی که چند لباس رئ هم می پو شن تا همیشه قابل پذیرش باشن

یا امام رضا

خودت کاری کن همین روز ها یک سر بیاییم پا بوست

یک سر بیام زیر سایه گنبدت نماز بخونم

خودت کاری کن

التماس دعا دارم

 


ادامه مطلب...

  

من که دوران مدرسه ام تموم شد قدرش را هم نفهمیدم شما ها حواستون جمع باشه

هر روز مدرسه یک خاطره است

ما همیشه روز اول مدرسه برامون خاطره اش بیشتر بوده

ای کاش یک بار دیگه فقط یک بار دیگه با دوستام تو یک صف قرار می گرفتیم

و ناظم می گفت پج پج نکن سر صبح چه خبره

اخ جه با حال بودا روز هایی که دیر می رسیدیم

ناظم می گفت چرا دیر اومدی آخه خواب ماندم

گمشو برو داخل این آخرین بارت باشه ما هم که تنبل همیشه خوابه بودیم

روز اول مدرسه یک حس خاصی داره اینجا جای من و عباس این میز ماست

عباس جامون خوبه

اره مهدی جامون توپه امسال

میشه از اینجا عالی تغلب کرد از دست محمد و مهرداد

اخ آخ چه زود میره


ادامه مطلب...

  

چرا تو یک جمع قرار بگیری خوش می گذره

من 13 سالم بود با دوستام رفتیم بیرون اون روز روز خاصی بود چون می خواستیم عصرش مسابقه فوتسال بدیم

وقتی ما با هم رفتیم ساحل یکی از دوستام گفت مهدی بیا شنا

منم که شنا بلد نبودم و بلد نکردم گفتم نمیام

خوب اونا گیر دادن منم نرفتم

تا اینکه 8 نفری اومدن منم نفهمیدم

که برای من اومدن

بی خیال نشسته بودم

یک دفعه من را بالا رو دستشون گرفتن با لباش انداختنم تو آب خلاصه ما بد جور مات مانده بودیم

تا یکی از دوستام گفت امروز میا فوتسال گفتم اره میام

گفت اونجا هم اگر گل زدی رو دست می گیریمت  بالا سرمون

عصر شد

من گل اول را که زدم

دیدم 4 نفر از داخل زمین 3 تا هم بیرون

حمله آوردن پا گذاشتم برای فرار

اونا هم ول نکردن داخل سالن ما را گرفتن بالا سرشون  2 متر پرتابم کردن هوا ولی نگذاشتن بخورم زمین

بعدش ولی از ترس بازی نکردم

کاش دوران بر می گشت

الان که همش یک جا گرفتار شدن


ادامه مطلب...

  
   مدیر وبلاگ
کمی متفاوت
کلبه مهربونی ما همیشه جا برای شما داره فقط مهربون بشنیم جامون بشه اینجا ساحل کویر جنگل کوه همه را داره
نویسندگان وبلاگ -گروهی
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :12
بازدید دیروز :15
کل بازدید : 437400
کل یاداشته ها : 432


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ